او یک عملگرای سرسخت بود. پس از پیوستن به حزب آزادی ضد برده داری – که از انجمن ضد برده داری نیوانگلند تکامل یافته بود – چیس سعی کرد تمرکز خود را از آشوب و به سمت ترغیب ویگ ها و دموکرات های بالقوه همدرد تغییر دهد. استار می نویسد: «چیس می خواست حزب آزادی را که یک حزب سیاسی است، از الغاگرایی، یک جنبش اخلاقی متمایز کند.» او همچنین امیدوار بود که «حزب را به ایالتهای برده مرزی مانند کنتاکی گسترش دهد» و نامزدی را برای ریاستجمهوری به خدمت بگیرد که بتواند «بیش از صرفاً طرفداران الغا را جذب کند».
مخالفت قاطع (اما دوباره عملگرا) چیس با برده داری باعث شد تا او از حزب خاک آزاد در انتخابات ریاست جمهوری 1848 حمایت کند، تلاش کند دموکرات های ضد برده داری را در اوهایو سازماندهی کند، با قانون برده فراری در کنگره مخالفت کند و به یک شخصیت پایه گذار در و حزب قدرتمند حزب جمهوری خواه او رقیب لینکلن در انتخابات ریاست جمهوری 1860 بود و – در حالی که به عنوان قاضی ارشد ایالات متحده خدمت می کرد – رقیب اولیس اس. گرانت در رقابت 1868 برای نامزدی ریاست جمهوری جمهوری خواهان بود. او در اواخر عمرش بهعنوان یکی از دولتمردان بزرگ کشور شناخته میشد، به طوری که حتی دموکراتها نیز به فکر نامزدی او برای ریاست جمهوری بودند.
چیزی که من در مورد چیس بسیار جالب میدانم این است که، به همان اندازه که او پیشرو بود، به بسیاری از جزمات عصر خود نیز وابسته بود. مخالفت او با برده داری و حمایت از حقوق مدنی سیاه پوستان (و همچنین حمایت او، در مراحل بعدی زندگی، از حق رای زنان) با حمایت او از «پول سالم» (به معنای استاندارد طلا) و دولت حداقلی همراه بود. جاهطلبیهای او برای دولتهای بردهدار سابق – جامعهای متشکل از مردان آزاد و کار آزاد بدون تمایزات نژادی – با شک جفرسونی او نسبت به تمرکز بوروکراسی و مخالفت او با بازسازی نظامی در جنوب تنش داشت.
حتی زمانی که خشونت علیه افرادی که قبلاً برده شده بودند افزایش یافت، چیس به توانایی سفیدپوستان جنوبی برای آشتی دادن خود با فروپاشی سلسله مراتب نژادی خود اطمینان داشت. و او آنقدر به اتحادیه وفادار بود که طرفدار عفو و آشتی با رهبران کنفدراسیون مانند جفرسون دیویس بود. ترکیب آرمان گرایی و عمل گرایی که به خوبی به او در مبارزه علیه برده داری کمک کرد، او را نسبت به واکنش های پس از جنگ که پس از جنگ و از طریق بازسازی ادامه می یافت، کور کرد.
یعنی چیس از چند جهت نمونه بود. او همچنین یک اصلاحطلب لیبرال بورژوایی تقریباً پارادایماتیک (حتی انقلابی) بود که میتوانست گسترش رادیکال آزادی سیاسی را تصور کند، اما وقتی صحبت از اشکال قویتر برابری میشد، دیدگاهش او را ناکام گذاشت. (این مشکلی است که هنوز زندگی سیاسی آمریکا را شکل می دهد.)
محدودیتهای او از بسیاری جهات، محدودیتهای همه جمهوریخواهان رادیکال بود که پس از جنگ داخلی به دنبال بازسازی ایالات متحده بودند. بسیاری از آمریکاییهای امروزی خواهند گفت که اگر ایالات متحده بازسازی را درست انجام میداد، میتوانستیم از بسیاری از مشکلات، کشمکشها و دردسرهای پس از پایان بازسازی اجتناب کنیم. نمی دانم موافقم یا نه. اما من این را پیشنهاد میکنم: شکست بازسازی در آن واحد محصول نیروهای خارجی – هم مخالفان سیاسی و هم خشونتهای وحشیانه ضدانقلابی – و تضادهای داخلی آن بود.
برای تضمین وضعیت برابر سیاهپوستان آمریکایی در جنوب، بازسازی هم به یک دولت ملی قدرتمند و هم به ایدئولوژی نیاز داشت که بتواند استفاده از آن ایالت را به نمایندگی از بردهداران سابق پشتیبانی و توجیه کند. اولی به سادگی وجود نداشت، و آنچه من فکر میکنم چیس نشان میدهد این است که حتی فهیمترین و دوراندیشترین سیاستمداران آن دوره با دومی دست و پنجه نرم میکردند. سوالی که باید از خود بپرسید این نیست که اگر بازسازی موثر بود چه اتفاقی میافتاد، بلکه این است که آیا حتی ممکن بود مؤثر باشد یا خیر.