زندگی نویسندگی بومرها استثنا بود. با تلاطم شدید و مؤسسات در حال زوال لحظه ی خود، ما در حال بازگشت به استاندارد تاریخی هستیم. دفعه بعد که از دریافت کمک مالی یا شغلی رد شدید، جیمز جویس را در سال 1912 به یاد بیاورید. او به تازگی 30 ساله شده بود. او با همسر آینده اش، نورا بارناکل، و چند فرزند در تبعید خودخواسته در ایتالیا زندگی می کرد. . صاحبخانه او را به دلیل اجاره بهای معوقه تهدید کرده بود که او را بیرون خواهد کرد. او در ناامیدی برای شغل تدریس زبان انگلیسی در یک کالج فنی محلی درخواست داد، اما شرایط لازم را نداشت و برای یک دیپلم تدریس در پادوآ امتحان گرفت – سه روز کار کتبی و پس از آن یک امتحان شفاهی. تاریخ ادبی صحنه جویس را به ما نشان میدهد که تا این لحظه «دوبلینیها» و بسیاری از آثار را نوشته بود.«پرترهای از هنرمند در جوانی»، تلاش میکند به مدیران یک کالج فنی ایتالیایی ثابت کند که میداند انگلیسی چگونه کار میکند.
توانایی های نویسندگان و حرفه آنها به سادگی ارتباطی ندارد. آنها هرگز ندارند. گونهای از کنایههای شرورانه زندگی کاری هرمان ملویل را به پیش برد. اولین کتاب او “Typee: A Peep at Polynesian Life” بود – یک کتاب مزخرف خالص و پرفروش. کتاب آخر او «بیلی باد» بود، شاهکاری که او حتی نتوانست آن را خودش منتشر کند. سرنوشت او مانند شوخی مریض یک خدای بی رحم بود. هر چه بهتر می نوشت، بیشتر شکست می خورد. او به مربی خود ناتانیل هاثورن شکایت کرد: «اگرچه من اناجیل را در این قرن نوشتم، اما باید در ناودان بمیرم». پس از مرگ او، نسخه خطی “بیلی بود” در جعبه نان قرار گرفت که فقط خانواده او می شناسند. 33 سال بعد پس از مرگ منتشر شد. ملویل مثل بچهای مرد که یک مجله شعر نامنظم با رمانی در کشویش بیرون میآورد.
هر چه به عقب برگردید، قدرت شکست آشکارتر می شود. بوئتیوس در قرن ششم می نویسد: «به نظر من، شانس بد برای یک مرد مفیدتر است تا خوش شانسی». “به نظر می رسد که خوشبختی همیشه شادی می آورد، اما با لبخندهایش شما را فریب می دهد، در حالی که بد بختی همیشه صادق است زیرا با تغییر، بی ثباتی واقعی خود را نشان می دهد.” بوئتیوس باید می دانست. او «تسلای فلسفه» را پس از ارتباط احتمالی ساختگی با توطئه ای علیه پادشاه گوت تئودوریک نوشت که منجر به زندانی شدن و محکوم شدن او به مرگ شد. تا آن لحظه، او یک مرد خوش شانس، یک عضو برجسته از یک خانواده پاتریسیون، یک اعجوبه، و رئیس کل خدمات دولتی روم برای مدتی بود. دو پسر او در همان روز کنسول شدند – افتخار برای هر زندگی کافی است. تنها پس از سقوطش توانست «تسلیت» را بنویسد. طبق برخی روایتها، زندانبانان بوئتیوس او را با بستن طناب دور شقیقههایش و کشیدن آنقدر شکنجه میکردند که قبل از اینکه او را در آغوش بکشند، چشمانش از سرش بیرون زد. آیا همین بدشانسی برای او کافی بود؟ اگر برای نوشتن نیاز به بدشانسی دارید، چقدر نیاز دارید؟
البته سقراط و کنفوسیوس و عیسی همگی شکست خورده بودند. شکست های آنها عمیق ترین، کامل ترین بود. فیلسوف بزرگ نمیتوانست از اعدام خود حرفی بزند. بزرگترین محقق سیاست عملی فقط مدت کوتاهی در این سمت بود و نتوانست شغلی پیدا کند. عیسی مسیح ممکن است تماشایی ترین نویسنده شکست خورده تاریخ باشد. او عشق را موعظه کرد و در مقابل دوستانش به او خیانت کردند، مردمش علیه او روی آوردند، مقامات او را مصلوب کردند. پس از مرگ او، شاگردانش دستهای از سخنرانیهای او را در مجموعهای از زندگینامههای گلدانی که با یکدیگر در تضاد بودند، گردآوری کردند و خوانندگان آنها از این متون برای توجیه امپراتوریهای بیرحمانه استفاده کردند. دو هزار سال بعد، عیسی بیش از دو میلیارد طرفدار فداکار دارد. آنها گاهی بیش از یک بار در هفته دور هم جمع می شوند تا مطالب او را با صدای بلند برای یکدیگر بخوانند. یک حرفه نمی توانست خیلی بدتر یا بهتر پیش برود.
فهرستی از قوانین نوشتن بسیار محبوب هستند، مانند قوانین زندگی، و تقریباً دقیق هستند. هر دوی آنها حس دلپذیری از عاملیت را ارائه می دهند. برخی از این توصیه ها مانند المور لئونارد خوب است: «هرگز کتابی را با آب و هوا باز نکن»، «از پیش درآمدها بپرهیز»، «هرگز از فعل دیگری غیر از «گفت» برای بیان گفتگو استفاده نکن». توصیه های نویسندگی دیگر می تواند خیلی واضح یا حتی خارج از کنترل شما باشد. زادی اسمیت با تعجب گفت: “وقتی هنوز کودک هستید، مطمئن شوید که کتاب های زیادی می خوانید.” مارگارت اتوود کاملاً حواس پرت است، اما در عین حال کاربردی ترین است: «قبل از هر مطالعه، یک دوست ماهیگیر داشته باشید».